دوستی را دیدم گله اش این بود
زندگی تکراری است.
گفتمش جای امید داشته باش
زندگی ای داری هر روزش یکی است
من نه زندگی دارم نه تکراری!
چه کنم بهر این همه بی قراری؟
اگر هم باشد زندگی نیست مرگ است
تلخ خاموشی,لبخندی بی معنا
سنی ندارم چروک هایم پیداست.چین را میشود دید با دیوار بزرگش.
مرحمم چیست ؟نمبدانم!
اسمم را یاد ندارم ,مهم نیست
شقایق هم نمیبینم ,مهم نیست
باز میگویم زندگی جاریست!
روبه من کرد وگفت:درد دل داشتم اندازه ی دریا
اما
قطره ای بیش نبود در برابر تو این زیست!
چه کمک توانم میدهد تا دهم انجام برایت؟
گفتم هیچ و گریه کردم او هم گریست!!